در شوراهای حل اختلاف چه می گذرد؟
سه شنبه بیست اردیبهشت هشتادو چهار
ساعت چهار وسی دقیقه
.سالن دادگاه شلوغ بود.
همه خسته به نظر میرسیدند.از ارباب رجوع تا کارمندان /از همه خسته تر قاضی دادگاه.
جوانی با پرونده ای جلوی میز قاضی ایستاده بود.
قاضی خطاب به جوان میگوید : مادرت کجاست؟
جوان پاسخ میدهد: مادرم کارمنده نمیتواند بیاید.
قاضی: شاید من بخواهم حکم اعدام بدهم /تو را اعدام بکنند؟و با خنده و شوخی ادامه میدهد: چند سالته؟بالغ شدی؟
جوان: بیست و دو سالمه.سبیلهام هم درامده.
قاضی:نمیشه.برو مادرت را بیارو (با لحنی خاص ) ادامه میدهد:گپی هم میزنیم- ببینیم چی میشه.تا مادرت نیاد نمیتوانم کاری بکنم.
جوان با ناراحتی کاغذهایش را جمع میکند و با عصبانیت از لحن نیمه زننده قاضی خوش اخلاق!!!!!!میگوید: پس برای همینه که بهت
فحش میدهند.
قاضی:غلط میکنند.کسی نمیتواند به من فحش بدهد.
جوان:خودم بهت فحش میدهم.
قاضی :سرباز بگیرش.
جوان پا به فرار گذاشت و سرباز هم بدنبالش و قاضی هم در حال تماشا /که ایا طعمه اش به دام می افتد یا نه.
سرباز موفق میشود.
وقتی جوان خود را اسیر میبیند شروع به التماس میکند: .............خوردم /غلط کردم....... اجازه بده دسست را ببوسم.........صورتت را ببوسم.
قاضی: نه.امشب باید بری کلانتری اب خنک بخوری حالت جا بیاد.
جوان: التماس می کنم نامزدم بیرون منتظرمه ابروم میره....................
همراه با او مردم حاضر در سالن (که حال و هوای جوان را میدیدند) با التماس به قاضی خواسند که از سر تقصیر جوان بگذرد.
اما حرف قاضی یکی بود:نه.
متنی را مینویسد و از سربازان میخواهد انگشت بزنندو پسر جوان هم منتظر ................
ساعت نزدیک شش میشود و پسر اشکش سرازیر میشود:اقای قاضی من پدرم را از دست داد ه ام .مادرم با بد بخبی من را بزرگ کرده
هم پدرم بوده هم مادرم..........
قاضی پاسخ میدهد: از این حرفها گوشم پره.منهم جبهه بودم شیمیایی شدم .یتیم و بی پدر هم خیلی دیدم.فایده ندارد .باید شب را بری کلانتری
تاوان بی احترامی به من را پس بدی.
جوان:بابا از خسارت ماشینم میگذرم (سیصد هزار نومان)بگذار برم.
قاضی:نمی گذارم بروی –جلوی همه به من فحش دادی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جوان میگوید: جلوی همه گفتم ...... خوردم
قاضی: محاله.
خانمی که همراه همسرش انجا نظاره گر ماجرا بود اشکش سرازیر میشود.همسر خانم خطاب به قاضی میگوید : این خانم یک مادره به خاطر اشکهای هین مادر اجازه بدهد این جوان برود..........
قاضی میگوید :برو. برو پهلوی نامزدت.
با نگاهی به این گزارش /این سوال برای من و فکر میکنم تمام خوانندگان پیش بیاید که اگر هم این جوان ندانسته و به هر دلیل غیر موجهی
به قاضی بی احترامی کرده است بهای پوزش او باید شکستن شخصیتش باشد؟
ایا جناب قاضی که خود را نماینده قانون میداند /نمیتوانست با گذشت پدرانه اش جوان خاطی را مطیع قانون و موظف به احترام بزرگتر نماید؟
تا کی شاهد اینگونه برخوردهای غیر اصولی و دور از اخلاق و انسانیت در اماکنی که مجری قانون هستند باشیم؟
میدونم بنفشه وقتی عمه برام تعریف کرد فقط دلم میخواست گریه کنم...
اینجور موقع ها ادم اشکش در میاد و نمیدونه چیکار کنه ..
یادم رفت سلام ..