صورت زیبا و چشمان رنگی و جذابش من را متوجه خودش کرد/چادر مشکی اش را سفت و محکم چسبیده بود و با خجالت جواب خریدار ها را میداد.جوان درشت اندام که به نظر می امد شوهرش است در کنارش بود.لباس های زنانه و بچه گانه چیده شده روی زمین /نظر خانمها یی که به پارک امده بودند را جلب میکرد .قیمتها خیلی مناسب بود .جلو رفتم و از او خواستم اگر برایش ممکنه جواب سوالم را بدهد.
-چرا اینکار را میکنی؟
-از نداری-مجبورم.
-شوهرت مگر کار نمیکنه؟
--یک ماشین قسطی خرید که مسافر کشی کنه انقدر خرج داشت که فروخت.حالا مجبورم این کار را بکنم.
-سود هم داره براتون؟
-چکی میخریم /اینجوری می فروشیم-.بد هم نیست.اگر مشتری ها بیان خانه بهتره اونجا لوازم ارایش و برقی هم می فروشیم.فقط خجالت میکشم.....................
وقتی داشتم به منزل بر میگشتم به این فروشنده لباس بی جا و مکان خیلی فکر کردم.کشور ثروتمندی مثل ایران ......................چه بگویم؟
چرا باید این زوج جوان و هزاران نفر مثل انها /در پارک بالای شهر با نگاه کردن و حسرت خوردن از سر اجبار کاری بکنند که خلاف میلشان است؟
تا کی باید در خیابانهای تهران از دیدن درد بی علاج فقر قلبمان فشرده شود؟