اشک رازی است  لبخند رازی است

 

عشق رازی است.

 

اشک ان شب لبخند عشقم بود.

نظرات 6 + ارسال نظر
نیما جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:15 ب.ظ http://loverkid.blogsky.com

سلام
قشنگه ...
چیز بیشتری نمی تونم بگم چون اصلا تو وضع روحی خوبی نیستم
به من هم سری بزنی خوشحال میشم

خلوت نشین شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ق.ظ http://meykadeh.blogsky.com

سلام بنفشه جان

کوتاه و بسیار با مفهوم بود

خیلی ممونم ازت که به من هم سر زدی

من هم اشک رو خیلی خوب میشناسم اونقدر که هیچ وقت گریه نمیکنم

باز هم به من سر بزن

ارادتمند خلوت نشین

masoud شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ http://masouddati.persianblog.com

اسم تنهاست
عشق رویاست
اشک زیباست

اسم تو عشق شبهای پر اشک من است...

یاسمن شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:44 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

باهاش خیلی خاطره دارم...

عالیجناب آدونیس یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ق.ظ http://sugmad.blogsky.com

کاش دنی به قشنگی آهنگ بود . اگه واقعا بود من هیچوقت ولش نمی کردم . حیف که نیست . ا

بانمک یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام بنفشه خانوم
حالت خوبه؟
امیدوارم موفق باشی
شعرهایت خیلی قشنگ و دلنشینه
عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است
نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد
من چه می دانستم سررفتن داری . من چه می دانستم سر بیگانگیت در پیش است ای مسافر من کدامین سخنم بوی دلتنگی داشت! یا کدامین شعرم قامت تو را در سحرگاه شکفتن نسرود. ای مسافر که به دشت دل تو شوق رفتن پرزد نام من یادت باد. شعر من بدرقه راهت باد. ای مسافر سفرت بی تشویش

معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی اخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر" چلچراغ" را ورق می زد برای این که بیخود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است. از میان جمع شاگردان یکی برخاست همیشه یک نفر باید یرخیزد... به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است. نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت. معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوز خندی گفت: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آنکه زور و زر بدامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود وان سیه چرده که می نالید پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود
و او با پوز خندی گفت: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آنکه زور و زر بدامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود وان سیه چرده که می نالید پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟ معلم ناله آسا گفت: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید یک با یک برابر نیست...

ممنون
به من هم سر بزن
ارادتمند:مهدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد