·                                                         

·                                                                   

سی و پنج سال پیش ..

سرَاَسیاب دولاب /خانه پدر بزرگم............. اخی خدا بیامرزتش .از در که وارد می شدیم  سمت چپ یک انباری نسبتا بزرگ بود که بوی مجله های هفتگی و نان خشک محلات چقدر برام خوشایند و اشنا بود.عکس هنرپیشه های فیلم فارسی :سپیده /شورانگیز طبا طبا ئی .

وارد حیاط که میشدیم حوض بزرگ پر از ماهی و فواره دورش /و کباب چنجه های روزای جمعه چه حالی میداد..قیافه شکوفا با ماتیکی که دور لبش زده بود هنوز یادمه.

دو تا عموی ناتنی ام /حاج اقا (پدر بزرگم) /مادر بزرگم (که البته دو تا بودن . زن پدر بابام خیلی خانم بود.سیده خانمی خنده رو و مادر بزرگ خودم) همراه پدر و مادرم سر یک سفره کباب را میخوردیم و به خوشمزه گیهای دو عموی جوانم میخندیدیم .به دور از تمام کینه توزیها.

کاش حاج اقا هیچ وقت خانه سراسیاب را نمی فروخت و کاش عمو تنی من جوان مرگ نمیشد. که همه اینا دست به دست هم داد تا سرنوشت همه مون یه جورایی به هم گره بخوره .ان موقع دغدغه ام این بود که حاجی اقا عیدی به دختر عمه ام النگو میده و به من یه صد تومنی نو.............

امروز که از شمال بر میگشتم. نزدیک کرج مغازه ای هست که مالکش یه محلاتیه  ومن همیشه ازش خرید میکنم .نان خشک محلات را دیدم و خاطرات پنج ساگیم زنده شد و اهی از ته دل کشیدم.

سی و پنج سال پیش ..

سرَاَسیاب دولاب /خانه

نظرات 25 + ارسال نظر
علی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ق.ظ http://lahijan.blogfa.com

سلام رسیدن بخیر .اینترنت سواری بدون شما لطفی نداره .
تصویرخونه قدیمی پدر بزرگ رو خیلی خوب منتقل کردی تو ذهن من .یه عالمه ماجرا با آدمها و اون خونه تو ذهنم ساختم .کلی خوش گذشت .

علی ۲۳ جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:13 ق.ظ

سلام من یه بار برای شما کلی مطلب نوشتم و سند کردم دو باره که اومدم کلی حالم گرفته شد چون مطلبی در کار نبود منم برای بار دوم خواستم از مطلبت تشکر کنم ولی خیلی کوتاه بود

امیر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.rojani.blogfa.com

سلام
خوبی
وبلاگت خوبه ولی میخوام یخورده خوشگلش کنی
به وبلاگ منم سر بزن
قربانت

مصطفی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:20 ب.ظ http://haker2001.tk

سلام
من زیاد اهل نظر دادن نیستم
اما همیشه مطالب زیبای شما را دنبال می کنم
موفق باشید...بای بای

یاسمن جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:05 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

وای بنی امروز کم برای رفتن فرید گریه کرده بودم تو هم با زنده کردن خاطرات شیرین قدیم بدتر هواییم کردی...یاد اون حوض و ماهیهاش که برام عین یه اقیانوس بزرگ بود به خیر...

بهمن جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.firman.blogfa.com

اینشتن میکه: اگه دو دقیقه دستت رو رو آتیش بذاری مثل اینه که ده سال زجر کشیدی اما اگه ده سال هم صحبت یک لعبت زیبا با شی انگار دو دقیقه گذشته و این تو ضیح ساده نسبیت است! خاطره شما من رو یاد این مثال انداخت.تداعی...
موفق باشید و شاد!!

عسل جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:57 ب.ظ http://www.Lov3.blogfa.com

سلامممممممممممم
کم پیدایی بابا
مرسی ک سر زدی
شادو خرم باشی

جوجو جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:35 ب.ظ http://joojoobasafa.persianblog.com/

خدا بیامرزه !

هادی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:46 ب.ظ http://abed.blogsky.com

وب زیبایی دارین
لذت بردم
بهم سر بزنین

shiz جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ب.ظ http://shiz.blogsky.com

یادش بخیر

امین جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:37 ب.ظ http://aminnews.blogsky.com

درود...
بازهم بنویسید چون خیلی قشنگ مینویسید
شاد وپیروزباشید....................

سروش ۳۸ شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام سلام بچه ها !
من یام یامم دوست شما ! من اولش بیکار بودم ، بعدش یکی اومد دوست دختر منو از چنگم بکشه بیرون ! رفتم تو کاموپوترش ، دیدم اینجام میاد !! لول ! حالا که اینجا هم میاد !!
پس بهتره بره ای میلشو چک کنه چون ۲ تا سئوال مهم ازش کردم ، و اگر پسر خوبی باشه ، زود میره جواب میده که بی صبرانه منتظر هستم !!!! در ضمن احساساتی هم شدم ، چون میگه کل کل دوست داره !!!! اینم کل کل !

احسان شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ق.ظ http://gazooki.blogfa.com

سلام
مبارکه قالب جدید وبلاگ
مرسی که سر میزنی
منم امشب آپ کردم.
شاد باشید.

اندیشه شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.andisheh-hay-e-man.blogsky.com

با درود خدمت بنفشه ی عزیز
متن زیبایی بود.یاد آوری خاطرات کودکی که از شیرین ترین دوران زندگیست،همیشه دلچسب و دلپذیر بوده است.

[ بدون نام ] شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ق.ظ

.: فاطمه فاطمه است :.
فاطمه
...در همه‌ی ابعاد گوناگون « زن بودن » نمونه شده بود.
مظهر یک «دختر »، در برابر پدرش.
مظهر یک « همسر » در برابر شویش.
مظهر یک « مادر » در برابر فرزندانش.
مظهر یک « زن مبارز و مسؤول » در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش.
وی خود یک « امام » است، یعنی یک نمونه‌ی مثالی، یک تیپ ایده‌آل برای زن، یک “اسوه”، یک “شاهد” برای هر زنی که می‌خواهد « شدن خویش » را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه‌ی مدامش در دو جبهه‌ی خارجی و داخلی، در خانه‌ی پدرش، خانه‌ی همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، “چگونه بودن” را به زن پاسخ می‌داد.
نمی‌دانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.
در میان همه جلوه‌های خیره کننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بیشتر از همه برای من شگفت‌انگیز است این است که فاطمه همسفر و همگام و هم‌پرواز روح عظیم علی است. او در کنار علی تنها یک همسر نبود، که علی پس از او همسرانی دیگر نیز داشت. علی در او به دیده یک دوست، یک آشنای دردها و آرمان‌های بزرگش می‌نگریست و انیس خلوت بیکرانه و اسرارآمیزش و همدم تنهایی‌هایش.
این است که علی هم او را به گونه‌ دیگری می‌نگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علی همسرانی می‌گیرد و از آنان فرزندانی می‌یابد. اما از همان آغاز، فرزندان خویش را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرش جدا می‌کند. اینان را « بنی‌علی » می‌خواند و آنان را « بنی‌فاطمه ».
شگفتا! در برابر پدر، آن هم علی، نسبت فرزند به مادر و پیغمبر نیز دیدیم که او را به گونه‌ی دیگر می‌بیند. از همه‌ی دخترانش تنها به او سخت می‌گیرد، از همه‌ تنها به او تکیه می‌کند. او را ـ در خردسالی ـ مخاطب دعوت بزرگ خویش می‌گیرد.
نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟
خواستم از « بوسوئه » تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از « مریم » سخن می‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است که همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان کرده‌اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه‌شان را به کار گرفته‌اند.
هزار و هفتصد سال است که همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیکرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی‌های اعجاز‌گر کرده‌اند.
اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه‌ها و کوشش‌ها و هنرمندی‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این کلمه نتوانسته‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند که: “مریم، مادر عیسی است”.
و من خواستم با چنین شیوه‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم:
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه، فاطمه است»
م آثار ۲۱-صص۲۰۲-۲۰۵

محمود شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:55 ق.ظ http://nooshdaroo.blogsky.com

سلام بنفشی .. من آپم .. خوشحال میشم اگه بیایی .

حاجیه شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:17 ق.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام ...
اول از همه خوش به حالت که پدر بزرگتو دیدی به همینم شکر کن ..و یادشون هم به خیر۰۰۰
من که هیچ کدوم از پدر بزرگامو ندیدم چی ! ولی خداییش انقدر دلم می خواست ببینمشون حیف که نمی شه......

زهره شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:35 ق.ظ http://zohrehn.blogsky.com

سلام
خدا بیامرزتشون ..

نسرین شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:12 ب.ظ http://meinexile.blogspot.com

روحشون شاد و یادشان همواره گرامی باد...

سهیک*** شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

بنفشه جان با درودی گرم.............................***
تنها یادمان های خوش گذشته است که زندگی را درچشمان ما خوش آهنگ می کند.......یادش بخیر..چه روزگاری بود
شاید ما درزمره اندک مردمان جهانیم که همیشه به گذشته هایمان دل خوش می کنیم!!
بنفشه جان دو نکته را برایت بازگو کنم.
اول اینکه این صفحه دل نوشته های شماست و هرگونه که می خواهی اداره اش کن.....هرروز متن جدید بنویس من خوسند هم خواهم شد.....نکته ای که برایت قبلا نوشتم این بود که ما وقتی می خواهیم از دل برخاسته هایمان را با دیگران تقسیم کنیم..بهتراست مهلتی چند روزه به دیگران بدهیم
تا عقیده خودشان را نسبت بما ابراز نمایند..
نکته دوم اینکه لطف کن نشان مرا در وبلاگ خود همان تیتر وبلاگم بنویس......من آخرین ترانه ی بارانم..........ممنونم
برای تو نازنین دوست بهترین آرزوها را دارم..........

آناهیتا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ http://asemone-noghreei.persianblog.com

با درود بهشما دوست عزیز . خاطره زیبایی بود . خدا پدر بزرگ و عموتون رو بیامرزه . بقای عمر شما دراز باد. من هم آپم و منتظر حضورتون .

بهمن یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.firman.blogfa.com

دوست من: به روزم حوصله داشتی سر بزن!

علی ۲۳ دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:47 ق.ظ http://panjazad.blogfa.com/

وبلاگ گروه پنج راه اندازی شد

اژدری دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ب.ظ http://azhdari.persianblog.com

سلام دوست عزیز * برنامده وبگذشته بنیاد مکن *حالی خوشباش عمر برباد مکن... خاطرات میتواند زیبا باشد ... میتوانی باز گردی وبنویسی..

شازده خانوم سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:05 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

خوب مارو از یاد بردینا.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد