ذهن ادمی را میتوان به باغی تشبیه کرد که می تواند هوشمندانه کاشته شود یا وحشیانه رشد کند .

همان گونه که باغبان باغش را می درود و از علفهای هرز پاک میکند و در ان گلها و میو های مورد نیاز را میکارد /ادمی نیز باید مراقب ذهنش باشد و ان را از اندیشه های نا پاک و نا درست و نا سودمند بپالاید و گلها و میوه های اندیشه های پاک و درست و سودمند رادر ان بپروراند.

خیلی خسته ام. اسباب کشی کار سختیه.حالا که داره تموم میشه تازه فهمیدم چه خبره.اخه همیشه همینجورم وقتی اتفاقی برام میافته بعد از اینکه تموم شد شدت فاجعه را میفهمم.هیچ چیزی به اندازه چیدن کتابخانه ام بهم مزه نمیده .صد ساعت طول میکشه چون با هر کتابی بر میگردم به زمان خودش /خاطر ها را ورق میزنم و بر میگردم به یکی دیگه.و همیشه اول قفسه رمان های روسی را میچینم /بعد اثار شاملو .
اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است.
اشک ان شب لبخند عشقم بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مذا فریاد کن.

بر شاخه های برگ بو
                                 دو پرنده دیدم
یکی از افتاب بود
                           و دیگری از جنس ماه
هر یک دیگری بود
                            و هر دو هیچ بودند.