سلام.خیلی دوست داشتم خیلی چیزا بگم.از خودم از اون از این اما.................

میدونم خیلی دوست دارید بقیه داستانم را بخونین اما فردا شب

امروز دوست دارم کمی از خودم براتون بگم.خیلی دل رحمم به همان اندازه بد جنس.چرا خدا

میداند.

خیلی ترسو هستم به همان اندازه جسور و نترس.و جمع همه اینا خیلی بد میشود چون

بالانسمو حسابی به هم میزند.و به همین دلیل هیچ وقت ادمی با شرایط من نمیتواند تصمیم

درست را بگیرد خدا من را هدایت کن.