قسمت دهم

 

پیرمرد پرسید: متاسفی؟

 

پسرک: بله.دوست داشتم اینجا بمانم.

 

پیرمرد:  اگر اسلحه ات را دور بیندازی میتوانی اینجا بمانی.

 

پسرک:شاید.و سپس پرسید : انوقت اینجا چکار میشود کرد؟

 

پیرمرد: تو میتوانی به وسیله این تلسکوپ ببینی که چرا مردم ان پایین با هم میجنگند.

 

پسرک:  خوب چرا با هم میجنگند؟

 

پیرمرد: چون انها از هم چیزی نمیدانند.جمعیتشان زیاد و پیچیدگیشان بی نهایت است/که این پیچیدگی نمیگذارد انها بفهمند که اعمالشان چه

 

پیامدهایی دارد.زیرا انها نمیدانند روزیاشان از کجا میرسد/نانی که میخورند چگونه پخته میشود.

 

برای اینکه مردم سیا ره ابی نمیدانند از اهن استخراج شده از زمین ماشین راه سازی درست کنند یا تانک جنگی.

 

زیرا انها راز زیستن و بقا را نمیدانند.کاش خودشان را از این بالا میدیدند و میفهمیدند که چه میکنند..................