قلم توتم من است

 

وبلاگ نویسی خیلی جالب و جذاب است.وقتی بار اول نوشتم و دوستان لطف کردن و نظراتشان را دادند انگیزه جدی در من ایجاد شد.از چهار سالگی خواندن و نوشتن یاد گرفتم و کتاب خواندنم با تن تن و میلو اغاز شد.به دلیل تک فرزند بودنم /خواندن بخش بزرگ  واصلی کار روزمره ام شد.یازده سالگی بوف کور هدایت را خواندم و انقدر تاثیر گذار بود /که دیگر نخواندمش.انقلاب شد و مسیر خواندن عوض شد.انشا بدی هم نداشتم تا اینکه مترجمی رشته تحصیلی ام شد و به عشق نوشتن ترجمه کردم.اما قلم دست گرفتن بسیار سخت است.به نظر من نوشتن یعنی انتقال د انسته هایت از دنیای درون و بیرون به دیگری/باید افکارم را جمع میکردم تا بدانم کجا قرار گرفته ام و چه باید بنویسم.از خاطره نویسی لذتی نمیبرم .روز مرگی برای همه  هست.گاهی فکر میکنم نوشتن داستان زندگی ام کمکم میکند که بیشتر خودم را بشناسم.گاهی چشمانم را میبندم و با خود میگویم: درونت را نگاه کن . من برای یافتن خودم بی دلیل به اطراف می پردازم در صورتی که همه چیز در درونم است.ایا قلمم انقدر رسا هست که مکنونیات قلبی ام را به خواننده برساند؟