مدت ها بود که حافظ را باز نکرده بودم.با خودم با خدا با کاینات با همه قهرم.تار و پود سرنوشت هر مخلوقی یک مدل به هم بافته شده/اما یکی از غم انگیز ترینهاش مال منه.نمی خوام ایه یاس باشم.نمیخوام انرژی منفی به دوستی که این مطالب را میخوانه بدم/اما اخه خدا دلم ترکید. من که مردم.دو ساله نه سالهاست که دارم میکشم این بار سنگین به ظاهر زندگی را.ناشکر نیستم اما اگر هستی یک بار دیگه جلوه گر شو.مگه تو همون خدایی نیستی که برای باور داشتنت موسی را رسولت کردی و به قوم یهود  قدرتت را نشان دادی؟به واسطه عیسی مرده را زنده کردی؟و محمد را با معجزه قران خاتم انبیا نشان دادی؟من سهم کوچکی از این دنیا را میخواهم خیلی کوچک.انهم حقم از زیستن.کمی ارامش وتو اگر اراده کنی /فقط تو میتونی / شدنی /کمکم کن.

 

 

حافظ بهم گفت:غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو اب دیده ازین رهگذر دریغ مدار