با هوای تازه احمد شاملو به 15 سالگیم بر میگردم و بوی شبنم نشسته بر علفهای حیاط خانه امان برایم تازه میشود.
سو و شون سیمین دانشور شور عشق را در من زنده کرد و زندگی ون گوگ یادگار سال اخر دبیرستان .
اخ چقدر نقش گریگوری و اکسینیا در دن ارام برایم تازگی داشت و بارها و بارها عشق را با انها تجربه کردم.
و راز فال ورق /کتاب مقدس به سالهای 30 به بعدم میرسد.
این خواندنها به کجا انجامید؟کاش به سروناز جای اینکه چگونه خانم /عاقل و تمیز بودن را یاد میدادم و سایر صفاتی که یک زن باید داشته باشد /می اموختم چگونه از لحضات زندگی اش استفاده کند .این خود همه صفات را در بر داشت. هنر زندگی کردن در لحظه درست زیستن است.به خود مغرور بودن و به اتکا به انچیزی که به تنهایی از کتابها اموختی راز زیستن نیست. در درون غور کردن و دست خالی برگشتن که زندگی نشد.
هی بنفشه با تو هستم :به خودت بیا /به درو دیوار نزن .
روز ولادت حضرت مولا است بگو یا علی و از امروز شروع کن. |