با هوای تازه احمد شاملو به 15 سالگیم بر میگردم و بوی شبنم نشسته بر علفهای حیاط خانه امان برایم تازه میشود.
سو و شون سیمین دانشور شور عشق را در من زنده کرد و زندگی ون گوگ یادگار سال اخر دبیرستان .
اخ چقدر نقش گریگوری و اکسینیا در دن ارام برایم تازگی داشت و بارها و بارها عشق را با انها تجربه کردم.
و راز فال ورق /کتاب مقدس به سالهای 30 به بعدم میرسد.
این خواندنها به کجا انجامید؟کاش به سروناز جای اینکه چگونه خانم /عاقل و تمیز بودن را یاد میدادم و سایر صفاتی که یک زن باید داشته باشد /می اموختم چگونه از لحضات زندگی اش استفاده کند .این خود همه صفات را در بر داشت. هنر زندگی کردن در لحظه درست زیستن است.به خود مغرور بودن و به اتکا به انچیزی که به تنهایی از کتابها اموختی راز زیستن نیست. در درون غور کردن و دست خالی برگشتن که زندگی نشد.
هی بنفشه با تو هستم :به خودت بیا /به درو دیوار نزن .
روز ولادت حضرت مولا است بگو یا علی و از امروز شروع کن.
مدت ها بود که حافظ را باز نکرده بودم.با خودم با خدا با کاینات با همه قهرم.تار و پود سرنوشت هر مخلوقی یک مدل به هم بافته شده/اما یکی از غم انگیز ترینهاش مال منه.نمی خوام ایه یاس باشم.نمیخوام انرژی منفی به دوستی که این مطالب را میخوانه بدم/اما اخه خدا دلم ترکید. من که مردم.دو ساله نه سالهاست که دارم میکشم این بار سنگین به ظاهر زندگی را.ناشکر نیستم اما اگر هستی یک بار دیگه جلوه گر شو.مگه تو همون خدایی نیستی که برای باور داشتنت موسی را رسولت کردی و به قوم یهود قدرتت را نشان دادی؟به واسطه عیسی مرده را زنده کردی؟و محمد را با معجزه قران خاتم انبیا نشان دادی؟من سهم کوچکی از این دنیا را میخواهم خیلی کوچک.انهم حقم از زیستن.کمی ارامش وتو اگر اراده کنی /فقط تو میتونی / شدنی /کمکم کن.
حافظ بهم گفت:غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو اب دیده ازین رهگذر دریغ مدار