زیستن سخت است و پیچیده نیز هم
· وقتی دکلمه شاملو را گوش میدهم /با اینکه دیگر خاموش است /اما زنگ صدایش زندگی را قوی تر از همیشه در من به جریان می اندازد.به سان کسی میمانم /که در حال غرق شدن در اقیانوسی بیکران و پر خروش است و هر از گاهی برای نجات خویش .روی اب امده تا بتواند نفسی بگیرد و برای زنده ماندنش اخرین تلاشش را میکند.بیایید زندگی را لحظه به لحظه نفس بکشیم/نه تنها برای خودمان بلکه برای جهان اطرافمان.
شعار میدهیم: کودک خیابانی چرا گدایی؟هموطن بیا نانم را با تو قسمت کنم.اما بزدل تر از انیم که بخواهیم حرفهایمان را .نا گفته هایمان را حتی به همسایه مان بگوییم.همه چیز به هم گره خورده است:سیاست/اقتصاد/فلسفه /دین و قلم وما وارد بازی شدیم که نا خواسته در ان بر خورده ایم.حرفم این است :من که توان نوشتن دارم/تو که قلم رسایی داری او که کارش تفکر و نوشتن است /بیایید اگاهیی بدهیم تا بتوانیم حبابهای اخر را در اقیانوس بی انتهای زندگی با دم زدن مکرر چنان جریان مملو از عشق خداوندی ببلعیم چرا که :زنده بودن خداگونه شدن فقط در راستای درست زیستن و گفتن حقایق بدون ترس است.
قلم توتم من است
وبلاگ نویسی خیلی جالب و جذاب است.وقتی بار اول نوشتم و دوستان لطف کردن و نظراتشان را دادند انگیزه جدی در من ایجاد شد.از چهار سالگی خواندن و نوشتن یاد گرفتم و کتاب خواندنم با تن تن و میلو اغاز شد.به دلیل تک فرزند بودنم /خواندن بخش بزرگ واصلی کار روزمره ام شد.یازده سالگی بوف کور هدایت را خواندم و انقدر تاثیر گذار بود /که دیگر نخواندمش.انقلاب شد و مسیر خواندن عوض شد.انشا بدی هم نداشتم تا اینکه مترجمی رشته تحصیلی ام شد و به عشق نوشتن ترجمه کردم.اما قلم دست گرفتن بسیار سخت است.به نظر من نوشتن یعنی انتقال د انسته هایت از دنیای درون و بیرون به دیگری/باید افکارم را جمع میکردم تا بدانم کجا قرار گرفته ام و چه باید بنویسم.از خاطره نویسی لذتی نمیبرم .روز مرگی برای همه هست.گاهی فکر میکنم نوشتن داستان زندگی ام کمکم میکند که بیشتر خودم را بشناسم.گاهی چشمانم را میبندم و با خود میگویم: درونت را نگاه کن . من برای یافتن خودم بی دلیل به اطراف می پردازم در صورتی که همه چیز در درونم است.ایا قلمم انقدر رسا هست که مکنونیات قلبی ام را به خواننده برساند؟