جوانان سرزمین من ایران

 

 

هنگامی که سرود زیبای ای ایران طنین انداز شد تمام حاضران در سالن کف میزدندو من اشک میریختم.

 

سروناز دخترم که سیزده ساله است حدود  هشت ماه است که به عنوان هنرجو  نزد فرزاد عندلیبی دف میزند.

 

روز پانزده و شانزده اردیبهشت  در تالار شفق برای هنرجویان  کنسرت گذاشته شد.

 

امروز روز اول بود.در ابتدا حراست تالار به دلیل بد حجابی نوازندگان دف  میخواست برنامه روز بعد را لغو کند اما نشد.

 

گروه پاپ نتوانست برناماش را اجرا کند چون ................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

اما گروه دف به رهبری فرزاد  عالی بود.

 

 واما گروه موسیقی ملی غوغا کرد.رهبری این گروه را  جوان برومندی به نام مصطفی جوهریان به عهده داشت.

 

سی و پنج نوازنده داشت.کاش بودید و میدید چه کردند و من که ساز ایرانی با  تار و پودم بافته شده روی زمین نبودم

 

در اسمان ایران پرواز میکردم  و  عاشقانه با سرود ملی میخواندم و به نوازندگان جوان هموطنم ا افتخار میکردم و فکر میکردم

 

چرا رنگ روسری دختری شانزده ساله باید مانع از ارایه هنرش باشد؟

 

ا

 

سگی کوچک  از روبروی پسرک امد /او را دید ودمی برایش تکان داد .بطرفش رفت /شاید میتوانست  با او همراه شود و کنارش بماند.پسرک با دیدن سگ گفت :برو.تو باید بروی.اگر پهلویم بمانی /مجبورم دوستت داشته باشم.سگ کوچک نگاهی به جوانک کرد و دم سیاهش را به نشانه دوستی تکانی داد.در همین زمان پسرک جسد سربازی را دید که تفنگی در کنارش بود.ان را برداشت و رو به سگ نشانه رفت و گفت : این تفنگ میتواند تو را بکشد.برو.سگ از انجا رفت.جوان ابی همچنان که تفنگ را در دستانش نگه داشته بود با خودش گفت:تو را با خود میبرم .میتوانی بهترین رفیق من باشی.و بعد با ان به درخت خشکیده ا ی شلیک کرد.      

    جوان  ابی                                                             اثر  مارتین  لویر                   قسمت 1                                  

 

 

پشت ستارگان  دور دست  همه چیز مثل اینجاست و دورتر از ان نیز همینطور.اگر روزی بشود به ان دوردستها سفر کرده جایی که همه چیزش مثل همه جا نیست شاید همه چیزش مثل اینجا باشد.در این سرزمین دوردست شاید سیار ه ای  وجود داشته باشد به بزرگی زمین ما   و بر روی ان کسانی زندگی کنند که شاید مثل ما به نظر برسند اما رنگ پوستشان ابی باشد و گوشهایشان  بسته میشود وقتی نمیخواهند بشنوند.و شاید روی این سیاره  یک بار جنگی بزرگ رخ داده باشد / تعداد زیادی از مردم ابی کشته شده باشندویتیمان زیادی باقی مانده باشد.یکی از انها جوانک ابی بود که بر خرابه های خانه اش نشسته  و در غم از دست دادن پدر و مادرش میگریست.او مدت زیادی اانجا نشست و گریست تا دیگر اشکش تمام شد .از جایش بلند شد /لباسش را مرتب کرد /دستانش رادر جیبش فرو برد و از  انجا رفت .او همه چیز را له کرد حتی گلهای سر زمینش را.