جوان  ابی                                                             اثر  مارتین  لویر                   قسمت 1                                  

 

 

پشت ستارگان  دور دست  همه چیز مثل اینجاست و دورتر از ان نیز همینطور.اگر روزی بشود به ان دوردستها سفر کرده جایی که همه چیزش مثل همه جا نیست شاید همه چیزش مثل اینجا باشد.در این سرزمین دوردست شاید سیار ه ای  وجود داشته باشد به بزرگی زمین ما   و بر روی ان کسانی زندگی کنند که شاید مثل ما به نظر برسند اما رنگ پوستشان ابی باشد و گوشهایشان  بسته میشود وقتی نمیخواهند بشنوند.و شاید روی این سیاره  یک بار جنگی بزرگ رخ داده باشد / تعداد زیادی از مردم ابی کشته شده باشندویتیمان زیادی باقی مانده باشد.یکی از انها جوانک ابی بود که بر خرابه های خانه اش نشسته  و در غم از دست دادن پدر و مادرش میگریست.او مدت زیادی اانجا نشست و گریست تا دیگر اشکش تمام شد .از جایش بلند شد /لباسش را مرتب کرد /دستانش رادر جیبش فرو برد و از  انجا رفت .او همه چیز را له کرد حتی گلهای سر زمینش را.

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسمن سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogsky.com

فکر کنم باید یه مقدار بگذره تا داستانو بفهمم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد