-
این مطلب نوهین به جامعه پزشکی نیست فقط یک اعتراض است
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 23:11
دیروز با پدرم برای ویزیت به پزشک جراح و متخصص مجاری ادرار و کلیه رفتیم.اهان اینو یادم رفت بگم که خانم منشی این پزشک متعهد و مردم دوست روز قبل با کلی چک و چونه این وقت را به ما داده بود و حالا که به مطب رسیدیم اگر پنج تا مریض رویهم اونجا بودند .نوبت پدرم شد. رفتیم تو. جناب اقای دکتر ....با فیس و افاده خاص جواب سلام ما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 23:54
سر نوشت خویش را باور کن که باری همان توان نهفته ی توست. و نرم می شکفد و زندگی را از ان دست می اراید که تو خواسته ای. عقاب فاتح قله های زندگی باش و مسافر صبور دشتهای بی کران ان و هم بدین سان است که واژه های (کار)و (زندگی) معنای اصیل خویش را باز می یابند و گلبوته های تلاش تو به گل می نشیند. به دره های عمیق احساس خویش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 15:42
ذهن ادمی را میتوان به باغی تشبیه کرد که می تواند هوشمندانه کاشته شود یا وحشیانه رشد کند . همان گونه که باغبان باغش را می درود و از علفهای هرز پاک میکند و در ان گلها و میو های مورد نیاز را میکارد /ادمی نیز باید مراقب ذهنش باشد و ان را از اندیشه های نا پاک و نا درست و نا سودمند بپالاید و گلها و میوه های اندیشه های پاک و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 01:29
خیلی خسته ام. اسباب کشی کار سختیه.حالا که داره تموم میشه تازه فهمیدم چه خبره.اخه همیشه همینجورم وقتی اتفاقی برام می افته بعد از اینکه تموم شد شدت فاجعه را میفهمم.هیچ چیزی به اندازه چیدن کتابخانه ام بهم مزه نمیده .صد ساعت طول میکشه چون با هر کتابی بر میگردم به زمان خودش /خاطر ها را ورق میزنم و بر میگردم به یکی دیگه.و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 11:04
بر شاخه های برگ بو دو پرنده دیدم یکی از افتاب بود و دیگری از جنس ماه هر یک دیگری بود و هر دو هیچ بودند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 17:22
دوست عزیز وبلاگ نویسی کامنتی در پست قبلی من گذاشته بود که بدم نیومد اینجا جوابشو بدم. دیدن نظرات مخالف برام جالبه چون زمینه ای است برای شناخت یک ادم و دیدگاه تازه. دوست من همه ما ادما ضعفایی داریم و این خاص من و شما نیست . ضعیف و قوی –ثروتمند و دارا – مذهبی و لاییک همه وهمه و خوب من هم حتما مثل بقیه هستم –اما شما با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 11:40
(((((((( عشق در چاله هایی وجود دارد که در انها مار ها از گرسنگی با هم میجنگند نه در تالارهای شیک و قصر های زرین.))) لورکا. داستان پست قبلی ادامه نداشت. بقیه اش را انگار اگر می نوشتم همه مفهوم واقعی اش را از دست می داد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 22:36
با من صنما دل یک دله کن گر سر ندهم انگه گله انگه گله کن. _ببخشید اقا اهنگ عشق اندره ژید را دارین؟ _خانم از میان این همه تیراژ کتاب چیده نشده چه جوری بگم هست یا نه؟ این یک شروع بی پایان برایم بود. اصلا نگاهش نکردم .حالا هم بعد از هشت سال از ان جریان اگر بخواهم اجزای صورتش را به خاطر بیاورم نمیتوانم. ( یک کلمه مینویسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 23:49
باید گندم زارها را از میان اسفالت شروع به جوانه زدن بکنند/به عنوان صفرای جامعه ای نو که بدون درد و بدون خشونت فرا نخواهد رسید/ انچه شاعر به ما نشان می دهد کاملا متفاوت با انچیزی است که فرهنگ جاری بر ما رسم میکند .اول و اخر باید ستمگرها را بکشند تا زنجیر ها ازاد شوند. ( بر گرفته از بخش ادبیات روزنامه شرق)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 23:13
· · سی و پنج سال پیش .. سرَاَسیاب دولاب /خانه پدر بزرگم............. اخی خدا بیامرزتش .از در که وارد می شدیم سمت چپ یک انباری نسبتا بزرگ بود که بوی مجله های هفتگی و نان خشک محلات چقدر برام خوشایند و اشنا بود.عکس هنرپیشه های فیلم فارسی :سپیده /شورانگیز طبا طبا ئی . وارد حیاط که میشدیم حوض بزرگ پر از ماهی و فواره دورش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 21:16
1. نه.اینجوری نیست.اخه شاید فکر کنین که چون قالب وب لاگ عوض شده ذوق زده شدم و دو بار اپ کردم.نه با با جان وقتی میگه بنویس باید نوشت .موسیقی ایرونی چه پاپ چه سنتی (اونها یی که ارزشمند هستند) عجب حالی میکنم باهاشون.انگار تمام خاکم /وطنم را در ساز مورد علاقه ام /یا خواننده ای که دوستش دارم میبینم. کاش سواد تحلیل مقوله...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 17:21
دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان می رسد افسانه ام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در اب / لیک از ژرفای دریا بی خبر. بر تن دیوارها طرح شکست . کس دگر رنگی در این سامان ندید . چشم می دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 17:13
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 14:58
· وبلاگ خوندن و نوشتن عجب اعتیادی داره.مدام یا میخوانم یا دنبال ردیف کردن کلمات تو کلم هستم. چند وقت پیش وبلاگی را دیدم که خیلی از مضامینش خوشم اومد هر چند زیاد با خط فکری من همخونی نداشت اما چون گاهی اطلاعات جالبی هم میداد /مطالبش را مرتب میخوندم.هفته پیش طبق معمول رفتم ببینم اپ کرده یا نه.و خوب چی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 22:17
فروشنده و مریضهای صدا دار|||||||||||||||| امروز به دلیل مشکلی که برای سروناز پیش امده بود با وقت قبلی به پزشک مراجعه کردیم.سرمه هم چون تنها بود و کسی نبود که نگهش داره بالاجبار با ما همراه بود.در سالن انتظار نشسته و منتظر بودیم منشی دکتر صدامون کنه.هوا ی اتاق خنک و من هم خسته از کار روزانه بدم نمیومد چرتی یزنم.اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 00:58
((((((( در مواردی که خطری از طریق او خانواده را تهدید میکند- مثلا عشقی ممنوع –مادر بودن بیشتر از همسر بودن او را به خانواده متصل میکند)))))))))))))) عشق مادر به فرزند –غریضه و احساس را با هم دارد.ارتباطی عجیب –دوست داشتنی و شگفت انگیز. بله قراردادی است به وسعت عشق و زمان است که میگذرد . وقتی به سروناز پانزده ساله ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 22:44
قلب سرذم را در پرنیان گرم دستانی نوازشگر نهادم دستانی گرم گرم . و سبک بال ارام ارام با کلمات همچون شکرش پروازم داد تا درون ابرها قطرات شبنم به قلبم جلا میداد پرتو چشمانش در چشمم سرمه مینشاند و شب و سکوت را تداعی میکرد بر سر انگشتانم حریر مینشاند . عشق را نمیگفت حک میکرد بر جانم افسونی بر لبانش جادو گونه مرا میبرد تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 23:06
از دیروز که چشمم را باز کردم تصمیم گرفتم مثل هر روز دیگه نباشه.شاید برای اولین بار رفتم نونوایی /نون تافتون گرفتم/از گلفروشی 1 شاخه گل رز خریدم و اومدم خانه .امروز هم همینجور .اما از دیروز قشنگتر شد .یک کامنت زیبا خواندم که دوست مهربانم از کلمات گفته بود. میدونید جدا کلمات با اهنگ خاصشون معجزه میکنند و این کامنت و بعد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 23:50
......................و مرا به درک این حقیقت وا داشتند که جهان انسانی ما با چه نیروی شگرفی سرشار شده است. برای به روز کردن وبلاگم دنبال مطلب نمیگردم و صبر میکنم مطلب به سراغ من بیاد. نوشته بالا را در دانشکده های من خواندم و همان لحظه که به چشمم خورد مغزم تراوشات مفیدش را شروع کرد. وقتی برای کاری یا خرید روزانه بیرون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 23:06
اگه گفتین یعنی چی؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 12:22
من در حباب اشکم میگریم اشکها موج موج فرو میریزند بر سخره های سخت و بر من باز میگردد تنهایم تنها تنها این چند بیت زیبا را دایی نازنینم سروده .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 17:53
دیروز با دوستی در باره ادما و پیچیده گی هاشون صحبت میکردم . از اتفاقات دو سال اخیر که برام پیش امده و تجربیاتی که در عین تلخی مرا پخته کرده میگفتم.او خیلی جالب گفت :از ماکسیم گورکی چی خواندی؟گفتم مادر /دانشکده های من و.....و گفت تو دانشکده های من گورکی را در 18 سال خواندی و ان موقع با شوری که در سر داشتی به داستان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 13:13
خانه خیلی قشنگ در بهترین نقطه تهران داره.ماشین خیلی خوب زیر پاشه و پول خوب هم تو جیبش . بچه شیطان و بامزه وبا هوش.بسیار عمیق اما در عین حال سطحی نگر به کل جریان زندگی و ادما.به دنبال ظواهر و پر کردن روزهاش با پوچیهاست.مدام دنبال عشقهای کاذب میگرده و وقتی مدتی سرگرم میشه داستان براش فرم دیگه ای می گیره.گاهی براش خوشحال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 20:09
اما نفس عشق به بادهای گرم میماند که سست احوالی سوزانش مفاصل آدمی را از کار میاندازد و قلب را از حال می برد .خستگی بی کران شهوتی نا شناخت. ترس از حرکت .ترس از اندیشه.............روح ادمی که در رویای خود کز کرده است/از بیدار شدن پروا دارد-ولی حتی اگر ما نجنبیم زمان از بهر ما میجنبدو گریز روزها کافی است تا پنداری را که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 02:00
-
شیر زنی از ایران ۲
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 14:17
با هزاران بدبختی و توهین شدن به درسش ادامه میدهد.دیپلمش را میگیرد و همان سال روانشناسی عمومی قبول میشود.اما این بار مرد کوتاه نمیاید :یا بچه ها را میکشم یا قید دانشگاه را بزن-میپذیرد-چاره ای ندارد.مادر است و هزاران فکرو امید برای فرزندانش –که خود همه زندگی را برای انها میخواهد.ولی کوتاه نمیاید و علی رغم مشکلات مالی و...
-
داستان شیر زنی از ایران
شنبه 29 مردادماه سال 1384 22:13
در نظر اول زیبا به نظر نمیرسید اما بعد از چند دقیقه چشمان گیرایش کار خودش را میکرد.36 ساله با پسری 22 ساله.13 سالگی معلم ورزشش که 15 سال از او کوچکتر بود به خواستگاریش امده بود. خودش میگفت روز خواستگاری وسطی بازی میکردم .و اصلا نمیدانستم شوهر کردن یعنی چه.(یاد uwe دوست المانیم افتادم که در سفری که به ایران داشت وقتی...
-
یا علی گفتیم و عشق اغاز شد
جمعه 28 مردادماه سال 1384 16:09
با هوای تازه احمد شاملو به 15 سالگیم بر میگردم و بوی شبنم نشسته بر علفهای حیاط خانه امان برایم تازه میشود. سو و شون سیمین دانشور شور عشق را در من زنده کرد و زندگی ون گوگ یادگار سال اخر دبیرستان . اخ چقدر نقش گریگوری و اکسینیا در دن ارام برایم تازگی داشت و بارها و بارها عشق را با انها تجربه کردم. و راز فال ورق /کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 00:05
مدت ها بود که حافظ را باز نکرده بودم.با خودم با خدا با کاینات با همه قهرم.تار و پود سرنوشت هر مخلوقی یک مدل به هم بافته شده/اما یکی از غم انگیز ترینهاش مال منه.نمی خوام ایه یاس باشم.نمیخوام انرژی منفی به دوستی که این مطالب را میخوانه بدم/اما اخه خدا دلم ترکید. من که مردم.دو ساله نه سالهاست که دارم میکشم این بار سنگین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 14:39
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد اهنگ است بیا ره توشه بر داریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم .........................................