قسمت شش
پسرک ابی بلا خره برای خودش روبوت تانک غول پیکری ساخت که سر روبوت کابینش بود/انجا می نشست /هدایتش میکرد و با میکروفونی که کار
گذاشته بود مدام نعره میزد:کسی اینجا هست که تفنگی برای شلیک کردن نداشته باشد؟
اما به هر کجا که میرفت مردم از او فرار می کردند.ولی کسی از دست روبوت غول پیکر خلاصی نداشت وو در این سیاره ابی /پسرک جوان کسی را
پیدا نکرد که تفنگی برای شلیک کردن نذاشته باشد.
ولی روزی پسرک از کابینش دید که یک نفر به سمت او فریاد میزند و مثل اینکه چیزی میخواهد بگوید.اما او چیزی نمی شنید.
با خودش فکرکرد که شاید کسی پیدا شده است که تفنگی برای شلیک کردن ندارد .پس از روبوت تانکش پایین امد و.....................
جالبه ادامه بده
سلام دوست عزیز،وبلاگ قشنگی دارید،خوشحال میشم به منم سر بزنید.یا علی.راستی خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک کنم.اگه دوست داشتید تو قسمت نظرات پیغام بزارید
http://dpr.blogsky.com
بی صبرانه در انتظار ادامه اش هستم...