در نظر اول زیبا به نظر نمیرسید اما بعد از چند دقیقه چشمان گیرایش کار خودش را میکرد.36 ساله با پسری 22 ساله.13 سالگی معلم ورزشش که 15 سال از او کوچکتر بود به خواستگاریش امده بود. خودش میگفت روز خواستگاری وسطی بازی میکردم .و اصلا نمیدانستم شوهر کردن یعنی چه.(یاد uwe دوست المانیم افتادم که در سفری که به ایران داشت وقتی به سیستان رفته بود با تعجب میگفت :بچه زن /زن بچه). به سرعت بچه دار میشوندومردبه دنبال عیاشیش میرود .وقتی در 18 سالگی پی به زن بودنش و توانایهایش میبرد تقاضا میکند که ادامه تحصیل بدهد. اما شوهر مخالفت میکند .زخم سره بر میدارد.و مادر هجده ساله که فدای سنتهای غلط شده است برای اینکه از پدر و مادر وجامعه انتقام بگیرد و به خودش ثابت کند که میتواند پنهانی ادامه تحصیل میدهد.
ادامه دارد
خیلی از چیزهایی که ما به آنها آداب ورسوم می گوئیم ،درواقع چیزهایی هستند که به خاطر فقر فرهنگی ما ،کمبودهای سالها حیات زیر سایه استعمار و....شکل گرفته است .
به امید روزی که بدور ازتعصبات ،تمامی این عادت های زشت فرهنگی را به فراموشی بسپاریم .(خصوصا در مورد زنان این مملکت که وا اسفا ).
انقدر این قسمت نظرات دیر اوم که من یادم رفت اصلا چی میخواستم بنویسم.........اما با علی وافقم
سلام . خوبی ؟وبلاگ قشنگی داری . متن جالب و قشنگی بود . دلم نیومد نظر نداده برم . قربانت / سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم / به امید دیدار
سلام دوست عزیز ... انشاالله که دست علی همیشه و همه جا یارویاور همه ما باشه .. وبلاگ خیلی خیلی قشنگی دارید و به این خاطر تبریک میگم .. متنهای خیلی با معنی هم دارید . امیدوارم به همین خوبی ادامه بدین ... اجازه تبادل لینک میدید ؟؟؟ اگه وقت کردید دوباره هم به من سر بزنید . پاینده باشید .
سلام. مطلبتان را خواندم. خوب بود موفق باشید.بعدا میام.
سلام . وبلاگ خیلی قشنگی بود به من هم سر بزن تنها نباشم