قسمت اخر

 

پسرک گفت: پس میشود بهشان نشان داد که چه میکنند؟

 

پیرمرد پاسخ داد:شاید.اما من خیلی پیر و خسته هستم.

 

به این ترتیب پسرک اسلحه اش را از کره ماه به بیرون پرتاب کرد /انچنان پر شتاب که از فضا خارج شد و تکه تکه

 

شده اش روی سیاره ابی افتاد.

 

اما مدتهای طولانی پسرک جوان در کنار پیرمرد ماند و با تلسکوپ به سیاره اش نگاه میکرد.

 

اگر میتوانستیم فقط یک روز خدا باشیم و از ان بالا به پایین نظاره کنیم /میتوانستیم در

 

مقام خدایی خود بگوییم کجا اشتباه میکنیم.

 

 

پایان

وبلاگ من بسته شد.هر کار میکنم نمیتونم برم و نظرات دوستان را بخوانم.حالا که اینجور شد باز هم مینویسم

در شوراهای حل اختلاف چه می گذرد؟

 

سه شنبه بیست اردیبهشت هشتادو چهار

 

ساعت چهار وسی دقیقه

 

.سالن  دادگاه شلوغ بود.

 

همه خسته به نظر میرسیدند.از ارباب رجوع تا کارمندان /از همه خسته تر قاضی دادگاه.

 

جوانی با پرونده ای جلوی میز  قاضی ایستاده بود.

 

قاضی خطاب به جوان میگوید : مادرت کجاست؟

 

جوان پاسخ میدهد: مادرم کارمنده نمیتواند بیاید.

 

قاضی: شاید من بخواهم حکم اعدام بدهم /تو را اعدام بکنند؟و با خنده و شوخی ادامه میدهد: چند سالته؟بالغ شدی؟

 

جوان: بیست و دو سالمه.سبیلهام هم درامده.

 

قاضی:نمیشه.برو مادرت را بیارو (با لحنی خاص ) ادامه میدهد:گپی هم  میزنیم- ببینیم چی میشه.تا مادرت نیاد نمیتوانم کاری بکنم.

 

جوان با ناراحتی کاغذهایش را جمع میکند  و با عصبانیت از لحن نیمه زننده قاضی خوش اخلاق!!!!!!میگوید: پس برای همینه که بهت

 

فحش میدهند.

 

قاضی:غلط میکنند.کسی نمیتواند به من فحش بدهد.

 

جوان:خودم بهت فحش میدهم.

 

قاضی :سرباز بگیرش.

 

جوان پا به فرار گذاشت و سرباز هم بدنبالش  و قاضی هم در حال تماشا /که ایا طعمه اش به دام می افتد یا نه.

 

سرباز موفق میشود.

 

وقتی جوان خود را اسیر میبیند شروع به التماس میکند: .............خوردم /غلط کردم....... اجازه بده دسست را ببوسم.........صورتت را ببوسم.

 

قاضی: نه.امشب باید بری کلانتری اب خنک بخوری حالت جا بیاد.

 

جوان: التماس می کنم نامزدم  بیرون منتظرمه ابروم میره....................

 

همراه با او مردم حاضر در سالن (که حال و هوای جوان را میدیدند) با التماس به قاضی خواسند که از سر تقصیر جوان بگذرد.

 

اما حرف قاضی یکی بود:نه.

 

متنی را مینویسد و از سربازان میخواهد انگشت بزنندو پسر جوان هم منتظر ................

 

ساعت نزدیک شش میشود و پسر اشکش سرازیر میشود:اقای قاضی من پدرم را از دست داد ه ام .مادرم با بد بخبی  من را بزرگ کرده

 

هم پدرم بوده هم مادرم..........

 

قاضی پاسخ میدهد: از این حرفها گوشم پره.منهم جبهه بودم شیمیایی شدم .یتیم و بی پدر هم خیلی دیدم.فایده ندارد .باید شب را بری کلانتری

 

تاوان بی احترامی به من را پس بدی.

 

جوان:بابا از خسارت ماشینم میگذرم (سیصد هزار نومان)بگذار برم.

 

قاضی:نمی گذارم بروی –جلوی همه به من فحش دادی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

جوان میگوید: جلوی همه گفتم ...... خوردم

 

قاضی: محاله.

 

خانمی که همراه همسرش انجا نظاره گر ماجرا بود  اشکش سرازیر میشود.همسر خانم خطاب به قاضی میگوید : این خانم یک مادره به خاطر اشکهای هین مادر اجازه بدهد این جوان برود..........

 

قاضی میگوید :برو. برو پهلوی نامزدت.

 

 

 

با نگاهی به این گزارش /این سوال برای من و فکر میکنم تمام خوانندگان پیش بیاید که اگر هم این جوان ندانسته و به هر دلیل غیر موجهی

 

به قاضی بی احترامی کرده است بهای پوزش او باید شکستن شخصیتش باشد؟

 

ایا جناب قاضی که خود را نماینده قانون میداند /نمیتوانست با گذشت پدرانه اش جوان خاطی را مطیع قانون و موظف به احترام بزرگتر نماید؟

 

تا کی شاهد اینگونه برخوردهای غیر اصولی و دور از اخلاق و انسانیت در اماکنی که مجری قانون هستند باشیم؟