-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 17:21
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 17:21
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 15:59
جایی به اسم زمین زندگی میکنیم. چیزی به اسم هوا را نفس میکشیم. و کنار دو پایی به اسم انسان ...........روزگارمان را میگذرانیم. این انسان دو پا در سرش عضوی به نام مغز دارد که در بعضی انسانها مثل بمب اتم مخرب است و در بعضی مثل گل /زیبایی را به منصه ظهور می اورد. کاش من انسانی سازنده با قلبی مهربان باشم و هزاران نفر مثل من...
-
چه خوب
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:35
سلام.فکر میکردم حالا حالا ها بلاگ اسکای درست نمیشه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 15:20
بارها و بارها پیش امده از خودم بپرسم که یک ارتباط ماندنی و زیبا بین دو دوست زن و شوهر مادر و فرزند چگونه پیش میاید؟ ایا بودن شبا هتها به حفظ ان کمک میکند یا نه؟ من و پدر بچه هایم دو نقطه متقابل هم بودیم.او بسیار ساکت /درون گرا و من پر شر وشور و .....................به عنوان یک زن هیچ وقت نتوانستم به خواستهای عاطفی ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 03:22
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:27
بعد از سال ها امشب به طور اتفاقی فرامرز اصلانی گوش دادم و یادهجده سالگیم افتادم.وای چه دختر شرور اما ظاهرا ساکتی بودم.کارهای سیاسی و دلدادگی ......................وای کاش میشد برگردم به ان زمان و جور دیگری زندگی میکردم. میتونستم دست تو کار خدا ببرم و یکسره زندگی ام را در مشتم میگرفتم.اره میشد در تعین سرنوشتم با خدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 22:03
دوستان اخرین کامنت پست قبلی ام را بخوانید..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 17:45
به دوستی که ورودش به خانه ام چراغ امید در دلم روشن کرد تو میتوانی در من بنگری و من میتوانم نگاه تو را کنار قفس قنا ری ها بگذارم تو میتوانی زیر عبور پنهان درخت رنگهای تازه بیابی و من میتوانم بال های جوهری پروانه را در احساس تو رها کنم. تو میتوانی تجدید میلاد خاک را در لایه ابی بهار طرح زنی. و من میتوانم در انبوهی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 22:50
اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است. اشک ان شب لبخند عشقم بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 21:44
چند کلمه با خودم حرف بزنم بدک نیست ناله میکنم که چرا مال و اموال پدرم به واسطه بهترین ها به غارت رفت.غصه میخورم که چرا طبقه اول منزل عمه ام که بالای شهره و من میشینم کوچکه! رفته بودیم موزه وحش داراباد.هوای خوب –خنک-محیطی ارام /موجب تمدد اعصاب میشودو بچه های اپارتمان هم تا جای دویدن پیدا میکنند دیگه به خطراتش /سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 14:59
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 16:58
این پست جواب دوستی است که کامنت جالبی برایم گذاشته بود خداوند حوصله اش سر نمیرود چون حوصله سر رفتن از خصایل انسانی است و مخصوص ادمیزاد است.ما بدنیا امده تا با روح خداوندی که با خود داریم به تکامل رسیده و به او برسیم.اما خداوند خصلتهای انسانی( که بدلیل کامل نبودنمان ضعفها ی بسیاری داریم) راندارد.او تمام و کامل است. و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 21:17
بر خویشتن داوری کن اما از داوری بر دیگران حذر کن. از کتاب تشبه به مسیح خواندن این کتاب را به دوستانی که فلسفه و عرفان را دوست ذارند توصیه میکنم. هر جمله از این کتاب را که میخوانم تاثیر عمیقی میگیرم.سوالها یم جواب داده شد و در بعضی مواقع که در برابر مشکلات مستاصل میشوم وقتی تشبه به مسیح را میخوانم ارامش خیال میگیرم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 13:09
ایینه ای برابر اینه ات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 20:21
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب الوده به من کرد نگاه . سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال ها هست که در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا - خا نه کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 00:31
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 20:27
به نشانه ها توجه کنیم. چند وقت پیش با بچه هام رفتیم بیرون دوری بزنیم.طبق معمول خیابانهای تهران شلوغ و پر از ماشین.در کوچه پس کوچه های دروس (نزدیک خونمون) مجتمع های مسکونی بسیار شیک و لوکسی هست که من همانجور که توی ترافیک بودیم به ساختما نها نگاه میکردم.خوب ادمیزاد و ارزو هایش و زیاده خواهیش . داشتم با خودم فکر میکردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 15:54
چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهر امیز یا گوشی شنوا بدست اری؟ پنج سال پیش به توصیه یاسی با انرژی درمانی اشنا شدم.استا د انرژی درمانی که کار را به ما یاد میداد (یادش بخیر)همیشه معطر بود و این عطر موقع کار روی بیمار بیشتر متصاعد میشد(یا من اینجور احساس میکردم).(بعدا فهمیدم که این عطر مشک بوده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 23:29
سعی کنیم هر از گاهی برای مرور انچه تا به حال نوشته ام /وقتی به وبلاگم نگاهی می اندازم به این فکر میکنم که برای خدا گونه شدن و انچه انسانیت حکم میکند چه کرد ه ام و چقدر در راه نزدیک شدن به او تلاش میکنم؟به خودم میگویم : امروز دروغ گفتی یا نه؟چند بار بهترینها را برای دیگران خواستی؟و شروع میکنم به شمردن اعمال خوب و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 00:36
وقتی همزمان با دانشگاه فلسفه خواندن را شروع کردم دنیایی جدید را پیش رویم دیدم-درونم -اطرافم-و این فقط نتیجه فلسفه خواندن نبود بلکه معلمی اگاه داشتم.شاید او خودش هم نمیدانست چه تاثیر عمیقی در من خواهد گذاشت.به گونه ای که همه چیز در نظرم جلوه گر شد: گلهای خانه با من حرف میزدند /ستارها بالدار شدند /وصداها معنای خاصی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 22:54
نوشتن سخته.هر روز یا هفته ای یک بار نوشتن سخت نیست .اما اینکه محتوا داشته باشه از نظر من ان مهم است.شاید دوباره کله ام را به کار انداختم ببینم چیزی توش پیدا میشه یا نه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 00:37
پدرم مریض شده.چقدر سخته .به زودی مینویسم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 23:32
صورت زیبا و چشمان رنگی و جذابش من را متوجه خودش کرد/چادر مشکی اش را سفت و محکم چسبیده بود و با خجالت جواب خریدار ها را میداد.جوان درشت اندام که به نظر می امد شوهرش است در کنارش بود.لباس های زنانه و بچه گانه چیده شده روی زمین /نظر خانمها یی که به پارک امده بودند را جلب میکرد .قیمتها خیلی مناسب بود .جلو رفتم و از او...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 23:29
پیروزی تیم ملی مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 20:17
وقتی سرمه کوچکم شیرین زبانی میکند تو دلم غنج میره.زمانیکه سروناز خوب درس می خواند که ارزوی به هنرستان رفتنش تحقق پیدا بکند خوشحال میشوم و سرشار از شور زندگی به فردای روشن او.کولر مون که بعد از چند روز پختن از گرما درست میشه با نشاط یک کودک به کار روزانهام میرسم.وقتی به این فکر میکنم که بعد از تمام شدن نظافت خا نه بقیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 00:05
اگر تو باز نگردی قناریان قفس را که اب خواهد داد؟ که د ا نه خواهد داد؟ اگر تو باز نگردی بها رفته چگونه دوباره می اید؟ درخت سیب چگونه شکوفه میبندد و دشت سوخته دیگر چگونه میخندد؟ حمید مصدق
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 21:12
چند روز پیش با دوست عزیزی در مورد شخصیتمان و زوایای ان صحبت میکردیم.ازان چه بوده وهست راضی نبود و من که همیشه سعی میکنم خودم را راضی نگه دارم و با شمردن بیشترین عیب برای خودم در رفع ضعفها بکوشم /به او گفتم به این قسمت از زندگیت نگاه کن.پسری تربیت کردی که نتیجه زحماتت را در حال حاضر میبینی / شاگرد اول بودن در سه زبان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 01:08
سلام.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 خردادماه سال 1384 23:17
نون رخت به سراچه اسمانی دیگر خواهم کشید. اسمان اخرین که ستاره تنهای ان تویی اسمان روشن سرپوش بلورین باغی که تو تنها گل ان /تنها زنبور انی. باغی که تو تنها درخت انی و بر ان درخت گلی است یگانه که تویی. ای اسمان و درختو باغ من/گل و زنبورو کندوی من! با زمزمه تو اکنون رخت به گستره خوابی خواهم کشید که تنها رویای ان تویی....